سیـب سـرخی را بـه من بخشیـد و رفـت
عاقبـت بر عشـق مـن خنـدیـد و رفـت
اشـك در چشمــان سـردم حلقــه زد
بـی مـروت گریـه ام را دیــد و رفـت
چشـم از مـن كنـد و دل از مـن بریـد
حـال بیمـار مــرا فهـمیــد و رفـت
بـا غـم هجــرش مــدارا مـی كنـم
گـر چـه بر زخمــم نمك پاشید و رفـت
عاقبـت بر عشـق مـن خنـدیـد و رفـت
اشـك در چشمــان سـردم حلقــه زد
بـی مـروت گریـه ام را دیــد و رفـت
چشـم از مـن كنـد و دل از مـن بریـد
حـال بیمـار مــرا فهـمیــد و رفـت
بـا غـم هجــرش مــدارا مـی كنـم
گـر چـه بر زخمــم نمك پاشید و رفـت
+ نوشته شده در جمعه ۱ مرداد ۱۳۸۹ ساعت 7:8 PM توسط 3p!d
|